kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۷۰۳۴
تاریخ انتشار : ۱۶ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۹:۵۱
قاسم تبریزی در گفت‌و گوی تفصیلی با کیهان:

روشـنفکران در جریـان مشـروطه سیاهی لشکر انگلیس بودند




 علی قربان‌نژاد
 اشاره:
مشروطه یکی از مهم‌ترین رویدادهایی است که در تاریخ چند قرن اخیر می‌توان سراغ گرفت. رویدادی که هنوز زنده است و جاری. هنوز ابهامات بسیاری در‌باره مشروطه و مشروطه‌خواهان مطرح است و همچنان زوایای تاریک بسیاری در آن دوره دیده می‌شود، نه فقط به خاطر وجود حرکت‌ها و انجمن‌های نهان روش یا مخفی بلکه به سبب ارائه خوانش‌های متعدد از آن دوره.
برای بررسی این بخش مهم تاریخ کشورمان با یکی از پژوهشگران توانای تاریخ به گفت‌وگو نشستیم که ذوقی خاص در تحلیل و بررسی جریان‌های فعال سیاسی و نشان دادن خط و ربط واقعی آنها دارد. نگاه «قاسم تبریزی» به تاریخ نگاهی خطی نیست. او توجهی ویژه به چیزهایی دارد که ظاهرا روی خط تاریخ حضور ندارند اما به شدت بر جهت گیری و حرکت و شتاب آن اثرگذار هستند. با همین سیاق و منش از او خواستیم تا زوایای مختلف مشروطه را واکاوی کند.
زمینه‌های شکل‌گیری جنبش مشروطه چه بوده و طلایه‌داران این جنبش عمدتاً کدام جریان‌ها و یا افراد بوده‌اند؟
در تاریخ معاصر ما بعد از قضایای جنگ ایران و روس یک زمینه‌های تحولات و تغییرات به‌وجود آمد و سؤال اصلی این بود که علل عقب‌ماندگی و یا عقب نگه‌داشتگی ما چه بود؟
در این عرصه ما دو جریان درون جامعه داشتیم: یکی جریان منورالفکری که نگاهی غیردینی و نوعی شیفتگی و امید به غرب داشتند. یک جریان هم جریان اسلام بود که به دنبال بازگشت عظمت اسلام و احیای تمدن بزرگ اسلامی بود.
در جریان اول ما مجموعه‌ای از جریان‌های روشنفکری داریم اعم از فراماسون‌ها یا تشکیلات ملکم‌خان (فراموشخانه) جریان بابی- ازلی را داریم و جریان سوسیال دموکرات‌ها که بیشتر حیدرخان عمواوغلی و مجموعه اینها بودند و جریان غربگرایی و غرب‌پذیری و غرب‌زدگی چه به لحاظ فکری و چه به لحاظ سیاسی.
اما اگر بخواهیم در دو مسیر این دو تفکر را ترسیم کنیم جریان اسلامی یک جریان است که نمادش سید جمال‌الدین اسدآبادی است. او اولین شخصی است که جنبش اسلامی را نه در ایران که در کل جهان اسلام به‌وجود آورد. او به دنبال احیای عظمت و مجد مسلمانان بود، خواهان استقلال کشور بود، مشکل کشور را در دو سطح استبداد و استعمار تعریف می‌کرد. استبداد، ظلم و ستم بر مردم روا می‌دارد و استعمار هم به دنبال ضعف و انحطاط جامعه است. برای گذر از این اولاً وحدت اسلامی را مطرح می‌کرد، دوم گسترش مراکز علمی، سوم بیداری و هوشیاری در برابر توطئه‌های غرب که در این دوره عمدتاً انگلستان است، اگرچه روسیه تزار تجاوزاتی داشت، فرانسه و بلژیک هم شیطنت‌هایی داشتند ولی وجه غالب استعمار که جریان‌سازی می‌کرد انگلستان بود.
باید توجه داشته باشیم که در جریان قرارداد تنباکو، صدور فتوای تحریم تنباکو توسط مرحوم میرزا محمدحسن شیرازی قدرت دین را در اینجا مشخص کرد.
ما در اینجا یک فرصت به‌دست آوردیم و یک آسیب به ما وارد شد. فرصت این بود که جامعه به خودش آمد که من قدرت دارم، روحانیت متوجه قدرت بالقوه و بالفعل خودش شد و لذا آسیب‌پذیری استبداد و استعمار هم مشخص شد.
منظور قدرت مرجعیت در عرصه سیاسی یا به عبارتی اثرگذاری سیاسی است. چرا که بیش از آن در جامعه دینی ما اثرگذاری مرجعیت یا نفوذ کلامی مرجعیت در جامعه مشخص و مبرهن بود.
بله، منظور من از بالقوه و بالفعل همین بود. آن بخش مذهبی و فتاوای دینی و مذهبی مراجع که کاملاً مشخص است. اما آسیبی که دیدیم این بود که استعمار متوجه این قدرت شد. بد نیست من خاطره‌ای از شهید مدرس تعریف کنم که ماجرا کاملاً مشخص شود. ایشان خودش از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بود. او می‌گوید وقتی که نهضت تنباکو به پیروزی رسید به سامرا رفتم خدمت میرزا، گفتم آمده‌ام دو تبریک به شما بگویم. تبریک اول اینکه خداوند به‌واسطه شما قدرت اسلام را نشان داد. تبریک دوم به این دلیل که شما در جامعه چنان نفوذ دارید که حتی حرم شاه از شما اطاعت می‌کنند.
مدرس می‌گوید من وقتی این را گفتم مرحوم میرزای شیرازی اشک در چشمانش جمع شد و گفت من از لطف شما تشکر می‌کنم اما اجنبی تازه متوجه شد قدرت اسلام کجاست، از امروز شروع می‌کند به کوبیدن این قدرت اسلام.
خب! این زمینه یک جنبش و حرکت شد خصوصاً با حضور سید جمال‌الدین اسدآبادی، حرکتی در جهت مثبت. حرکت انگلیس چه توسط اردشیر جی یا اردشیر ریپورتر که 1272 به ایران آمده بود برای همین تشکیلات استعماری، حضور ناظم‌الدوله میرزا ملکم خان ارضی که موسس فراموشخانه بود. خب در برابر فراموشخانه عالم بزرگ تهران در آن زمان مرحوم ملاعلی کنی موضع‌گیری کرد.
ملاعلی کنی به شاه نامه‌ای می‌نویسد و در آن قید می‌کند که این فرد چه می‌گوید؟ او وقتی صحبت از عدالت می‌کند می‌خواهد بگوید که در دین حضرت ختمی مرتبت، عدالت وجود ندارد و دین در این باره پاسخگو نیست. بعد به شاه می‌گوید «تو اگر می‌خواهی عدالت برقرار شود به دین اسلام عمل کن، عدالت هم به تبع آن برقرار می‌شود» و در ادامه نامه می‌نویسد «تو اگر نگران دین نیستی من نگران دین هستم. اگر نگران مملکت نیستی من نگران سرنوشت مسلمین هستم.» این جریان فراموشخانه هم علیه دین است و هم علیه استقلال مملکت. شاید به همین دلیل است که در کتاب غربی‌ها و نویسندگان غربزده مطالب نادرست و ناشایست و تهمت‌هایی علیه ملاعلی کنی مطرح شده است.
بعد از برچیده شدن فراموشخانه و رفتن ملکم خان به اروپا، بلافاصله مجمع آدمیت توسط عباسقلی خان آدمیت که از مریدان و پیشکار ملکم خان بود تاسیس می‌شود. ولی این بار دیگر تشکیلات منفصل از هم است؛ روزنامه قانون و جزوات آنها نیز چاپ می‌شود و بین تشکیلات پخش می‌شود. باز ما اینجا شاهد دو جریان هستیم که در موازات هم حرکت می‌کنند؛ یکی جریان غربگرایی است که شامل بابی‌های ازلی، فراموسون‌ها، غربزده‌ها، عوامل و جواسیس غرب در یک خط حرکت می‌کنند و جریان اسلامی هم در یک خط مشخص. در حقیقت روشنفکران در این دوره سیاهی لشکر انگلیس بودند. خب فشار استبداد و اختناق، حکام جامعه را در یک وضعیتی که در حال انفجار است قرار داده است. در چنین شرایطی علما خواهان تاسیس عدالتخانه هستند. اولین مطالبات با نام «عدالتخانه» بود که یک مجلسی داشته باشیم که بر کار دولتمردان نظارت کند و عدالت را اجرا کند. نیاز این قضیه هم به یک قانون اساسی است. ما در این دوره نامی از مشروطه هنوز نداریم. ولی در روند بعدی بحث مشروطه پیش می‌آید. حالا اینجا مشروطه را دو تعریف کلی می‌شود کرد، یک مشروطه‌ای که آخوند خراسانی، میرزا خلیل تهرانی، سید محمدکاظم یزدی، میرزا عبدا... مازندرانی از مراجع نجف مطرح می‌کنند و در داخل شیخ فضل‌ا... نوری، سیدمحمد طباطبایی، سیدعبدا... بهبهانی، آقا نورا... اصفهانی مطرح می‌کنند. اینها مشروطه را از شروط قرآنی و دین می‌گیرند. یک مشروطه هم جریان غربگرا مطرح می‌کرد که ملاک آنها هم سیستم حکومت انگلستان و غرب است . لذا باز اینجا این دو جریان در حال حرکت است. مبارزات در راه مشروطه شروع می‌شود و تا تاسیس مجلس، باز یک وحدتی وجود دارد. آن جریان غربگرا یا جریان وابسته خودش را نشان نمی‌دهد تا پیروزی. پیروزی که به دست می‌آید و وقتی قانون می‌خواهد تدوین شود جریان فراماسونری و غربگرایی قانون اساسی فرانسه و بلژیک و انگلستان را می‌آورد و ترجمه می‌کند که به‌عنوان قانون اساسی مملکت استفاده شود. در این طرف قضیه جریان اسلامی خصوصا شیخ  فضل‌ا... نوری مطرح می‌کند که نه، این نشده قانون اساسی که ما می‌خواهیم؛ باید ملهم از قانون و اسلام باشد.
در همین زمان است که مشروطه مشروعه مطرح می‌شود؟
در ادامه به این موضوع می‌رسیم پس تا مقطعی هر دو جریان می‌گفتند ما مشروطه می‌خواهیم. تلاش منافقانه می‌کنند تا بگویند آخوند خراسانی، سید عبدا... بهبهانی، سیدمحمد طباطبایی با ما هستند.
برای آنکه نظریات شیخ فضل‌ا... نوری و مشروعه‌خواهان را تحت تاثیر قرار دهند می‌آیند و آن را در شمار استبداد معرفی می‌کنند. خب در اینجا منطقی دارد شیخ فضل‌ا... نوری که من چند نکته را از زبان خود شیخ مطرح می‌کنم.
او می‌گوید:‌ «باید از دشمنان دین و منکران اسلام و بدخواهان جلوگیری کنید و راه و رخنه تصرفات اینها را در مجلس شورای مسلمین مسدود بفرمائید و دارالشورای ملی اسلامی شیعه جعفری را از  پارلمانت‌های فرنگ فرق بگذارید. مملکت ایران هزار و سیصد و چند سال قبل از آئين زرتشتی به دین مبین محمدی(ص) شرف انتقال پذیرفته است.»
در اینجا شیخ مطالبش را مطرح می کند و تقی‌زاده در برابر او می‌گوید اینجا مسجد نیست، اینجا مجلس است و ما قانون درست می‌کنیم برای مردم و ربطی هم به دین ندارد.
یعنی دقیقاً در این جا ما حضور تمام عیار سکولاریسم را در نظرات کسانی مانند تقی‌زاده که عامل فرهنگی غرب هستند می‌بینیم. خط فکری که تا اکنون هم ادامه دارد و به طبل جدایی دین از ارکان حکومت و حاکمیت می‌کوبد.
بله، شیخ هم در مقابل می‌گوید اینجا هیچ قانونی نباید برخلاف یا متعارض با حقیقت اسلام باشد. آنها در مقابل شیخ می‌گویند مشروطه یعنی همان که گفتیم. در برابر اینها شیخ می‌آید و یک قید مشروعه کنار مشروطه می‌گذارد. این قید مشروطه مشروعه از ابتدا نبوده از زمانی بوده که نگارش قانون اساسی آغاز می‌شود ولی به اسلام توجهی نمی‌شود. ترجمه همان قانون اساسی انگلستان، فرانسه و بلژیک را به عنوان قانون ایران می‌خواهند جا بزنند.
یعنی می‌توان گفت در آغاز علمای ما این فرض را داشتند که بنا به جامعه ایرانی که جامعه دینی است، قطعاً مشروطه براساس دین خواهد بود اما وقتی دیدند که افکار دیگری در سر بعضی‌هاست قید مشروعه را به آن اضافه کردند.
ما در این دوره می‌بینیم که یک شکافی بین علما به وجود می‌آید. مرحوم آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی مطرح می‌کنند که ما وقتی که قانون اساسی نوشته شد مسایل را حل می‌کنیم. به عبارتی این دسته خوشبینی دارند. شیخ فضل‌الله نوری یکی از ویژگی‌های اساسی‌اش این است که دشمن‌شناس است و بصیرت سیاسی دارد. نقش استعمار را می‌داند. لذا در پیام‌های شیخ فضل‌الله نوری عمدتاً انگشت روی نفوذی‌ها و استعمار گذاشته است. حتی اگر ما دو رساله مشروطه را یعنی لوایح شیخ فضل‌الله نوری یا تذکرهًْ‌الغافلین را با کتاب تنبیه الامه و تنزیه‌المله مرحوم میرزا محمدحسین غروی نائینی مقایسه کنیم، مرحوم غروی می‌گوید که معضل اساسی ایران شجره خبیثه استبدادیه است ما باید این شجره خبیثه استبدادیه را از بین بریم، سپس جامعه در آزادی خود به مبانی اسلامی می‌رسد، به خصوص ما که الان در عصر غیبت به سر می‌بریم و دستمان از امام زمان(عج) کوتاه است می‌توانیم قوانینی تدوین کنیم که اختلاف بنیادین با مبانی اسلامی نداشته باشد و مرحوم آخوند خراسانی هم همین را می‌گوید.
شیخ فضل‌ا... نوری می‌گوید ما بیائیم همین الان که می‌خواهیم قانون تصویب کنیم، بیائیم و این قوانین را از مبانی اسلامی استخراج کنیم چرا چیز دیگری را در نظر بگیریم. لذا مشروطه مشروعه را مطرح می‌کند. خب ما برای آنکه مشروطه مشروعه را بشناسیم اولین متن قابل اعتمادمان همان لوایح شیخ است. شیخ مطرح می‌کند «عموم مسلمانان مجلس می‌خواهند که اساسش به اسلامیت باشد، برخلاف قرآن و شریعت محمدی(ص) و برخلاف مذهب مقدس جعفری قانون نگذرد. پس من و عموم مسلمین به یک رای هستیم» آنچه به عنوان اختلاف آخوند خراسانی و شیخ فضل‌ا... نوری مطرح می‌شود، این چیزی است که جریان فتنه به وجود آورد.
پس شما می‌فرمایید شیخ اختلاف قابل‌توجهی با آخوند خراسانی ندارد؟
بله به واقع آن دو اختلاف قابل توجهی در مورد مشروطه با هم نداشته‌اند. اختلاف در اینجا برسر این است که آخوند خراسانی می‌گوید قوانین نباید هیچ تعارضی با اسلام و قرآن داشته باشد.
یعنی مرحوم آخوند خراسانی می‌گفت پس از تصویب قوانین بر آنها نظارت کنیم که خلاف شرع نباشد ولی شیخ فضل‌ا... می‌گفت چرا صبر کنیم تا قوانین تصویب شوند از همین ابتدا قوانین را از دل شریعت استخراج کنیم و با این وصف آن دو بزرگوار در مشروعه بودن اختلافی نداشتند تنها در اینکه چگونگی اعمال آن نظرشان با هم متفاوت است.
بله، همین طور است. بعد لذا شیخ می‌گوید که «اختلاف میانه ما و لامذهب‌هاست که منکر اسلامیت و دشمن دین حنیف هستند، چه بابیه مزدکیه مذهب، چه طبیعیه فرنگی مشرب، طرف من و کافه مسلمین اینها واقع شده‌اند... ایها‌المومنون تلگرافی که این چند روز به اسم حجج اسلام و مسلمین آقای حاجی و آخوند و آقای شیخ عبداله دامت برکاتهم طبع و انتشار دادند ما مهاجرین آن تلگراف را قبول داریم. مقصد ما همان است ما غرضی جز تقویت اسلام و حفظ دماء مسلمین و امور عامه نداریم.»
آخوند خراسانی هم عین همین جمله را دارد. آخوند هم می‌گوید که «غرض جز تقویت اسلام و حفظ دماء مسلمین و امور عامه نیست.»
حاج آقا نوراله اصفهانی که از علمای بزرگ عصر مشروطه است در حقیقت اصفهان و آن منطقه تحت مدیریت مرجعیت ایشان بوده می‌گوید: «بر خود واجب و لازم نمودم که به اتفاق به تمام هستی در اعلای کلمه اسلام و احیای سنن شریعت خیرالمسلمین علیه الصلوات مصلین و اعانت مظلومین کیف کان بالغ در این مقصود مقدس ساعی و در تمامی مطالب مرقومه تماما واحده و لسان واحد باشد.» یعنی او هم مطرح می‌کند که چیزی خلاف شریعت اسلام نباشد و در این راه لسان واحد باشند مسلمین.
در اینجا جریان فراماسونری فعالیتش را گسترده می‌کند یعنی یک نوع اتحادی وجود دارد که مدیریت آن زیر نظر اردشیر ریپورتر یا اردشیر جی هست. لژ بیداری تأسیس شده، در لژ‌ بیداری که در مجلس اول عموما سلطه دارند مثل تقی‌زاده، نصراله تقوی، ولی‌اله نصر یپرم‌خان، شیخ ابراهیم زنجانی اینها همه به دنبال غرب بودند و همه متفق‌القول هستند که شیخ فضل‌اله نوری را باید از بین برد. حتی ولی‌اله نصر در مجلس سخنرانی می‌کند که ما باید اینها را از بین ببریم. ولی‌اله نصر پدربزرگ همین دکتر حسین نصر بوده است.
تقی‌زاده هم می‌گوید که برای چه می‌روید و با اینها صحبت می‌کنید؟ با اینها که سخن می‌گویید اینها شهرت پیدا می‌کنند. یعنی از این طرف روزنامه‌ها توسط منورالفکرها سانسور است و جوسازی جامعه در دست جریان فراماسون‌ها و یا غربگرایان است. روزنامه‌هایی مثل صوراسرافیل عموما علیه دین هستند. در این قضیه باز شیخ فضل‌اله نوری در مشروطه به دنبال حاکمیت اسلام و قرآن است. اتفاقا احمد کسروی که مخالف اسلام و قرآن است یک حرف درست زده در عمرش. او به تمسخر و طعنه می‌گوید که شیخ فضل‌اله نوری می‌خواهد قرآن را قانون کند. این حرف را فراماسون‌ها که جنبه نفاق دارند نمی‌زنند.
شیخ فضل‌اله نوری وقتی مباحث مشروطه را مطرح می‌کند می‌گوید که ما باید در اجرای مسایل اسلامی محکم باشیم. یک ترفندی که در تاریخ زده شد این بود که بگویند یک جا همه علما و همه مراجع بودند و یک طرف دیگر شیخ فضل‌اله تنها بود. ولی وقتی که شیخ فضل‌اله به سمت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی در ری حرکت می‌کند بیش از هزار نفر همراه او حرکت می‌کنند. در بین آن هزار نفر، 80 مجتهد مسلم قریب به مرجعیت هستند. بیش از 80 نفر امام جماعت بوده در میان آنها. بیش از 100 طلبه در میان آنهاست و چهره‌هایی مثل آخوند رستم آبادی که از علمای بزرگ شمال تهران (شمیرانات و لواسانات) بوده است. ملا محمد آملی قریب به مرجعیت که از مدرسان بزرگ حوزه‌ها بوده است. علامه حسن‌زاده آملی در کتاب رجال خود یک زندگی‌‌نامه مختصر در مورد ملامحمد آملی نوشته است. میرزا صادق مجتهد تبریزی هم از دیگر همراهان شیخ بوده در هجرت به حرم عبدالعظیم حسنی از درون همین مشروطه رضاخان بیرون می‌آید، یعنی اگر ما در مشروطه توانسته بودیم اسلام را حاکم کنیم و قوانین اسلام را جاری کنیم، دیکتاتوری سیاه رضاخانی شکل نمی‌گرفت.
انگلیس از چه زمانی وارد جریان مشروطه شد و توسط چه کسانی؟
اینجا نیاز به یک استعمارشناسی داریم و یا شناخت شیوه و منش انگلیس از اواخر دوره قاجار در ایران. اینها چهار مرحله را در ایران پیاده کردند یک شناسایی مانند برادران شرلی، یا همان جواسیس که به عنوان ایران‌شناس به ایران فرستادند.
میان کلام شما این نکته را خوب است داخل پرانتز بگوییم، چون وقتی می‌گوییم مستشرقین با ایران‌شناسان جواسیس غرب بوده‌اند برخی این را توهم توطئه می‌نامند، اما خوب است به ادوارد سعید استاد شهید دانشگاه‌های آمریکا اشاره کنیم که می‌گوید تمام کسانی که به عنوان مستشرق، تاریخ‌نگار و... به خاورمیانه و اطراف آن رفته‌اند، یا به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در خدمت دستگاه اطلاعاتی استعمارگران بوده‌اند و نوشته‌هایشان برای اهداف استعماری مورد استفاده قرار می‌گرفته است، حالا برخی مانند ادواردبراون آگاهانه در خدمت دستگاه اطلاعاتی انگلیس بوده‌اند و برخی اگر خودشان در خدمت دستگاه اطلاعاتی در نیامده‌اند اما پس از تکمیل تالیفاتشان، آن نوشته‌ها در خدمت منافع استعماری قرار می‌گرفت. این را دیگر یک استاد دانشگاه‌های آمریکا می‌گوید.
بله دقیقا، اما ما یک قدم باید عقب‌تر از نگاه ادوارد سعید داشته باشیم. تاسیس مراکز شرق‌شناسی، ایران‌شناسی، عرب‌شناسی و امثال اینها در وزارت امور خارجه تاسیس شد. یعنی این تشکیلات زیر نظر وزارت امور خارجه بود، با اهداف استعماری، این شناسایی وقتی که مرحله اولش تا قاجار تا حدودی به نتایجی رسید، شروع کردند به جریان‌سازی؛ شیخیه، بابیه، بابیه ازلیه، بهائیه، تشکیلات فراماسونری، در هند قادیانی‌گری و اسماعیلیه آقاخانی، در شبه جزیره عربستان وهابیت و خلاصه در هر جایی منطبق با آنجا، افرادی را و جریانی را ساختند. دوم گروه‌های تبشیری یا به ظاهر مبلغان مسیحیت، اینها نیامده بودند ما را مسیحیی کنند، این‌ها هدف اصلی‌شان تبلیغ دین مسیحی نبود. چرا؟! چون اگر واقعا این دغدغه را داشتند در ممالک خودشان، در اروپا تبلغ می‌کردند. در حقیقت اینها پیش‌قراولان استعمار هستند. یک کتابی عمر فرخ دارد تحت عنوان «نقش کلیسا در کشورهای اسلامی» یک کتابی محمد محمود صباف دارد تحت عنوان «نقشه‌های استعمار در راه مبارزه با اسلام» هر کدام از این کتاب‌ها را که نگاه کنید در قسمت‌های مختلف جهان اسلام همین نقش تبشیری‌ها را می‌بینید. جریان تبشیری جریان استعماری است.
نکته بسیار دقیق و ظریفی را بیان کردید. یعنی دقیقا اروپا در زمانی که داشت از جوامع خودش یعنی جوامع اروپایی دین‌زدایی می‌کرد و دین را از متن جامعه به حاشیه می‌برد تا سپس به طور کامل محو و نابود کند، آن‌وقت نگران دین مردم ایران با دیگر کشورهای مسلمان شود و آدم بفرستد تا ما را مسیحی کنند؟! این نکته قابل تاملی است.
نقش مدارس، بیمارستان‌ها، کنسولگری‌های انگلیس و کشورهای خارجی قابل توجه است. همچنین فرستادن برخی جاسوس‌های خاص به ایران مثلا مانکیجی را از هند به ایران می‌فرستند. این آدم زمینه‌ساز اتحاد زرتشتیان و بابیان در ایران می‌شود. بلافاصله پس از او اردشیر جی را می‌فرستند. نقش اردشیر جی د حتی سامان دادن همین تشکیلاتی که شما نیز اشاره فرمودید، یعنی همان جلسات مخفیانه که در دروازه قزوین برگزار می‌شد. در مناطق لایارد را دارند در بختیاری‌ها، این فرد 13 سال آنجا کار جاسوسی انجام می‌داد ادوارد براوان رادارند که علاوه بر جاسوسی او وظیفه تبیلغ بابیت و بهائیت را نیز در ایران برعهده داشت.
در خود ایران خاندان‌هایی دارند نظیر خاندان فرمانفرما، خاندان شوکت الملک، خاندان رشیدیان، خاندان ذوالفقاری‌ها در زنجان، خاندان امین‌الدوله و... این خاندان‌ها در دهه 1320 به سمت آمریکا متمایل شدند. اما این به اصطلاح حرکتی که اینها شروع کردند با افراد و جریان‌های مختلف این بود که انگلیسی‌ها عقیده داشتند همه تخم‌مرغ‌ها را نباید در یک سبد گذاشت. اگر یکی دو تا بود، مثلا فراماسونری با حرکت ملاعلی کنی باید نابود می‌شد. آنها بهائیت را کنار این داشتند، ازلی‌ها را داشتند، ملک‌المتکلمین که از اعضای بابی ازلی است او با اردشیر جی کارش هماهنگ بود. اردشیر جی بین 1272 تا 1311 نزدیک به 40 سال در اینجا حکومت کرده است. با عین‌الملک پدر امیرعباس هویدا از 1296 ارتباط داشته است این فرد تشکیلات فراماسونری محمدعلی فروغی و تقی‌زاده را دارد مدیریت می‌کند.
گویا نقش ازلی‌ها در این دوره خیلی برجسته‌تر است. نقش آنها در خدمت به استعمار.
بله، چرا که در دوره مشروطه هنوز بهائیت شکل نگرفته به آن معنا و بیشتر ازلی‌ها بودند. رهبری این جریان را یحیی صبح ازل به عهده دارد. در این دوره یک بخشی از ازلی‌ها پنهان‌کاری می‌کردند. یک مسئله‌ای هم که ما داریم. این در حقیقت آن تشکیلات مخفی ناشناخته استعمار است که ماخیلی چیزهایش را نمی‌دانیم. یعنی خیلی افراد در مظان بابی ازلی هستند ولی سند صددرصد نداریم، ولی حرکتشان منطبق با آنها است. آیا تحت تأثیر آنها هستند یا خود در شمار آنها؟ صددرصد نمی‌دانیم.
در یک دوره‌ای بعد از مرگ باب انگلستان توجه ویژه به صبح ازل و ازلی‌ها دارد، اما به تدریج و همچنان که این دو طیف را که از ایران تبعید شده بودند زیرنظر داشت گویا کم‌کم به سمت حسینعلی بهاء متمایل می‌شوند، گویا در او قابلیت‌های بیشتری می‌بینند. این نگاه می‌تواند درست باشد؟
می‌تواند درست باشد و هم اینکه می‌توان این را از شگردهای انگلستان دانست. ببینید ادوارد براون یک سفری می‌رود به قبرس و یک روز با یحیی صبح ازل صحبت می‌کند و ما هیچ اطلاعی نداریم که چه حرف‌هایی میان آنها رد و بدل شده است. از آنجا به عکا می‌رود و 10 روز با حسینعلی بها صحبت می‌کند. از آن مذاکرات هم هیچ چیزی نداریم. این که این دو برادر (حسینعلی بهاء و صبح ازل) رقابت داشتند شکی نیست، اینکه خواهرشان حامی یحیی بوده شکی نیست، میان آنها رقابت شدیدی بوده است. هر دوی این جریان برای اهداف انگلستان تقویت می‌شدند. ما این را در احزاب هم داریم در ایران حزب اراده ملی سیدضیاء مدافع انگلستان بود، حزب عدالت علی دشتی مدافع انگلستان بود. حزب آریا مدافع انگلستان بود. اینها همه در خدمت اهداف انگلستان بودند اما با همدیگر هم رقابت داشتند.
از چه زمانی ما می‌توانیم ورود انگلستان را به مشروطه سراغ بگیریم؟ در حقیقت منظور از ورود انگلستان، ورود عوامل انگلستان است.
یکی از بارزترین‌ها ورود مجمع آدمیت است. مجمع آدمیت بعد از انحلال فراموشخانه توسط عباسقلی‌خان قزوینی که بعدها به همین دلیل نامش را آدمیت گذاشت تأسیس شد. بخشی از افرادی که با ملکم‌خان در فراموشخانه بودند به مجمع آدمیت آمدند.
تأسیس این مجمع قبل از ماجرای تحصن در سفارت انگلستان بود؟
بله قبل است. اگر تعطیلی فراموشخانه را 1306 درنظر بگیریم، 1308 مجمع آدمیت فعال است تا 1325-1324. در طول این دوره اینها آدم تربیت کردند، تشکیلات درست کردند، انسجام بین نیروهایشان به وجود آوردند.
یعنی آمدند با نام دیگری به نام مجمع آدمیت اقدام به تأسیس کردند تا بار دیگر آن حساسیت‌ها نسبت به فراموشخانه فراموسونها برانگیخته نشود؟
بله، حتما به این موضوع توجه داشتند. دو ویژگی مجمع آدمیت به نسبت فراموشخانه یکی گستردگی آن است و دیگری اینکه تشکیلات متصل بود. مثلا تشکیلاتی که در خیابان چراغ گاز بود جدا از تشکیلات طلوع دروازه قزوین بود. تشکیلاتی که در کرمانشاه بود جدای از اینها بود. برای اینکه اگر یکی از آنها مورد شک و تردید قرار گرفت و یا تعطیل شد، این تعطیلی به بقیه هم سرایت نکند. اینها تجربه آن دوره قبل را داشتند.
ولی نشریات میرزا ملکم‌خان، یا میرزا آقاخان کرمانی یا احمد رومی هر کدام از اینها به داخل می‌رسید، ناخودآگاه بین همه مجموعه پخش می‌شد.
ابوالقاسم لاهوتی در خاطراتش می‌گوید روزنامه قانون وقتی که می‌آمد به ما می‌رسید ما به افرادی که به ما مربوط بودند می‌دادیم.
جناب آقای تبریزی، ما هم‌اکنون هم شاهدیم که استعمارگران و غربی‌ها از دیکتاتوری‌هایی مانند آل سعود حمایت می‌کنند، یا به طور مشخص انگلستان پشت سر خاندان حاکم در بحرین است، یک خانه‌ای که مصالح و امورات یک جامعه را دیکتاتورانه به دست گرفته، حالا چه می‌شود که انگلستان در ایران ظاهرا حامی مشروطه می‌شود؟
این نکته را این گونه بگویم آیا انگلستان حامی اسلام است؟ یا اینکه انگلستان نگران استقلال ایران است؟
وقتی ما تاریخ انگلستان را نگاه می‌کنیم که سراسر توطئه، جنایت، استعمارگری و چپاول نسل‌کشی مانند قحطی بزرگ ایران و... است نباید از خود سؤال کنیم که مثلا چرا کمبریج (دانشگاه انگلیسی) برای ما تاریخ ایران می‌نویسد؟ بعد که آن تاریخ را می‌خوانیم رضاخان را انسانی مذهبی، مستقل، خدمتگزار، به دنبال پیشرفت ایران و حالا در این بین اندکی هم دیکتاتوری داشته است!‌ نقش انگلستان در روی کار آوردن او پاک شده، نقش فراموسونها چه است؟ نقش بهائیت، انجمن اخوت و امثال اینها هم پاک شده است. چرا که تاریخ هویت، هر ملت است.
نقش کسانی امثال اعضای مجمع آدمیت در مشروطه چه بود؟ تئوری‌سازی و مفهوم آفرینی می‌کردند بر اساس معیارهای غربی برای جامعه؟!
بله، ببینید اینها در آن دوره به عنوان مدافعان مشروطه و مخالفان استبداد محمدعلی شاه وارد مبارزه شدند. به روزنامه‌های آن دوره که نگاه کنیم، ذیل بیانیه‌هایی که صادر می‌شد، در انجمن‌هایی که تأسیس می‌شد نام اینها دیده می‌شود. خب وقتی اینها اینقدر حضور دارند حتما اثرگذاری هم دارند و آن فکر و جهت را به مشروطه خواهی ملت ایران تزریق کرده‌اند. یک نامه‌ای دارد دهخدا بعد از پیروزی مشروطه به میرزا عبدالرحیم طالبوف که از غربگرایان بود. اصل او تبریزی بوده ولی ساکن تفلیس شده بود. هم تاجر بود و هم اهل قلم و نویسنده، بیشتر مروج تفکر غربی بود. نامه می‌نویسد دهخدا به طالبوف که در ایران انجمن و حزب تأسیس شده و ملت فعال شده‌اند، شما به ایران بیا. او یک جوابی می‌دهد که از نظر سیاسی جالب است، با تفکرش چندان کاری نداریم، طالبوف می‌گوید: کدام حیوان و جانور در ایران یک شبه 500 انجمن و حزب زائیده است؟! تو جوانی، مگر حزب و انجمن یک روزه درست می‌شود؟ دورانی دارد که جامعه رشد کند و به این برسد.
اما در آن دوره جوسازی‌ها و اسامی جعلی و ساختگی طوری بود که جامعه این 500 انجمن و حزب را باور می‌کرد.
در این دوره آنهایی که به عنوان مبارز اسمشان در جامعه مطرح می‌شد، آنها برای مردم ناآگاه و سطحی‌اندیش به عنوان رهبران مبارزه مطرح می‌شدند. در این هنگامه ناگهان چنان فضا را علیه شیخ فضل‌ا... نوری مسموم کردند و به کمک عوامل‌شان آنان را در جامعه تکثیر نمودند که کار به اعدام شیخ کشید. آنها او را طرفدار استبداد جا زدند، در حالی که او از پیشگامان مشروطه‌خواهی بود. این قدر جو آلوده بود که وقتی شیخ را اعدام می‌کردند عده‌ای از همین مردم عادی شروع به کف زدن کردند. بعدها متوجه شدند که چه فریبی خورده‌اند. اتفاقا یکی از شاگردان ضیاءالدین دری اصفهانی است که در فلسفه هم آثار قابل توجهی دارد. او می‌گوید من از طرف ناصری (ناصرخسرو) به سمت میدان توپخانه می‌آمدم. یک نفر به او می‌رسد و می‌گوید از بین رفت، راحت شدیم، استبداد از بین رفت... او می‌پرسد: چه کسی را از بین بردند؟ آن عابر در جواب می‌گوید: شیخ فضل‌ا... نوری را. دری اصفهانی می‌گوید همین‌طور دستم را به درختی گرفتم و آرام نشستم و دیگر نتوانستم راه بروم. آن فرد عابر تعجب می‌کند که چرا این مژده به این خوبی را دادم این فرد ناراحت شده؟ جوسازی گاهی همین اندازه جامعه را دگرگون و مسخ می‌کند.
راستی چه می‌شود که یکی از پیشگامان مشروطه که لوایحی در باب مشروطه تالیف کرده بود ناگهان جامعه می‌پذیرد که او حامی استبداد و ضدمشروطه است؟! جالب آنکه جلوه‌هایی از استبداد (یعنی همان طیف موسوم به روشنفکر غربزده) او را با اتهام حامی استبداد به دار می‌کشد.
ببینید به قول شهید مطهری بررسی معضلات جامعه ابعاد وسیعی دارد که نیاز به مطالعات جامع و همه‌جانبه دارد. اما دو نکته در این موضوع قابل ذکر است. یک جمله‌ای دکتر شریعتی دارد که خیلی زیباست. او می‌گوید: «شایعه را دشمن می‌سازد، احمق پخش می‌کند و ساده‌لوح هم می‌پذیرد.»
وقتی که در جامعه سطح فرهنگ و بینش و نگرش سیاسی پایین باشد(یعنی همان چیزی که آقا با عنوان بصیرت نام می‌برد) چنین رخدادهایی نیز دور از ذهن نیست. چرا خیلی دور برویم مثلا در مبارزات انتخاباتی شاهد سخنانی از این دست نبودیم؟!
وقتی بینش سیاسی نباشد و خبر برسد که مثلا سفارت فرانسه جشن گرفته است خب من مسلمان اول باید حساب کنم خانه اجنبی برای چه باید بروم؟!
با جنایاتی که فرانسه در الجزایر و اندونزی و دمشق مرتکب شد، یعنی او دشمن حربی ما است. در همین اواخر هم که به لانه منافقین تبدیل شد برای چه من باید به آنجا بروم؟
دوم اصل برائت کجاست؟ یک مسلمان مگر نباید تولا و تبرا داشته باشد؟ سوم اینکه مسلمان از مظان اتهام اجتناب می‌کند، اما اگر فهم و بینش سیاسی نداشته باشم و عقبه تاریخی اینها را ندانم، وقتی چند نفر شروع کنند به سمتی دویدن من هم به دنبال آنها می‌دوم. بدون آنکه  درباره مقصد و هدف آنها فکر کرده باشم.
افرادی که صاحب شخصیت، فکر، اندیشه و وقار هستند و برای هویت دینی و ملی خودشان ارزش قائل هستند و همچنین غیرت ملی دارند سفارت انگلستان و فرانسه و روسیه که هیچ، در هر خانه‌ای نمی‌روند.
عثمان بن حنیف آدم بزرگی بود، آدم سالمی بود، فرماندار امیرالمومنین(ع) بود. سر سفره یکی از سرمایه‌دارها و اشراف نشست، حضرت امیر(ع) به او تشر زد که چرا رفتی سر سفره‌ای نشسته‌ای که همه از اشراف بوده‌اند؟!
تو وقتی که نان او را بخوری(حالا این مضامین را من می‌گویم، اینها دیگر از حضرت امیر(ع) نیست) تو وقتی که نان او را بخوری نمک‌گیر او می‌شوی. وقتی آنجا می‌نشینی از آنها شناخته می‌شوی، از تو توقع می‌کنند بعضی چیزها را.
امام خمینی(ره) در آن منشور روحانیت می‌نویسد که شخصیت روحانیت مبرا از همنشینی با سرمایه‌داران زالوصفت متجاوز است.
ما یک هویت شخصی داریم یعنی من به عنوان یک انسان تلاش می‌کنم آنگونه که شایسته است رفتار و گفتار داشته باشم.
یک هویت خانوادگی داریم، یعنی وقتی مردم من را می‌بینند می‌گویند این پسر فلانی است، یا برادرزاده فلانی است. پس باید انطباق با خانواده‌ام نیز داشته باشم. یک شخصیت هم، شخصیت دولتی یا مسئولیتی است. مردم وقتی من را می‌بینند ابتدا می‌گویند او وزیر است یا وکیل است و نماینده مردم فلان شهر یا سفیر است و... این شخصیت هویت سیاسی جامعه من و نظام اداره کشور است، خب تصور کنید شخصی رئیس مرکز اسناد تاریخی است و وقتی او جایی صحبت کند مردم بگویند هر آنچه که او  گفت ضد تاریخی بود! همه حرف‌هایش بدون سند بود. لذا این هویت هم مانند دیگر هویت‌ها باید حفظ شود.
دشمن‌شناسی و بصیرت سیاسی اصل مسلمی است که وجود آن در شخصی می‌تواند به فلاح و رستگاری او منجر شود و عکس آن نیز در صورت فقدانش ممکن است فرد با وجود عمری فعالیت خوب دست آخر دچار یک خطای مهلک شود که سبب خسران دنیا و عقبی گردد.
دشمن‌شناسی به من می‌گوید که انگلستان آن همه جنایت در دنیا مرتکب شده، از هند تا آفریقا و در کشورمان ایران قحطی بزرگ ثمره فعالیت‌های این استعمارگر پیر است که منجر به مرگ و میر قریب به 10 میلیون ایرانی شد. از آن روزگار در نظر بگیرید تا تحریک سلمان رشدی خبیث به نوشتن آن هذیان‌ها و سپس پناه دادن به او. و اخیرا هم توقیف قلدرمآبانه و غیرقانونی نفتکش ایرانی، یعنی این کشور دست در دست آمریکا می‌خواهد درآمد کشور را کاهش دهد و به این وسیله فشار مشکلات معیشت را به مردم وارد سازد آیا رفتن به سفارت این کشور به منظور مهمانی برای هیچ ایرانی باغیرتی جایز است؟ اگر شخصی هویت دولتی یا مسئولیتی هم داشته باشد که رفتن به لانه روباه مکار و فریبکار چند برابر ناشایست و ناموجه می‌شود.
اگر بصیرت سیاسی و آگاهی تاریخی یا هویت تاریخی در فردی باشد به آن مکانی که از آنجا طی چندین قرن انواع و اقسام توطئه‌ها علیه مردم ایران برنامه‌ریزی و به اجرا درآمده، وارد نمی‌شود.
از اینکه وقت‌تان را در اختیار ما گذاشتید از شما متشکریم.