kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۳۵۴۰
تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱۴۰۰ - ۱۹:۴۹

جاذبه‌ اخلاق در جذب جوانان

12 دی 1391 فقدان ستاره‌‎ای فروزان در آسمان فقاهت و اخلاق و عرفان، جامعه مذهبی به ویژه جوانان جویای معنویت را عزادار کرد. آیت‌الله مجتبی تهرانی، فقیه و عارف وارسته که شمار زیادی از مردم به ویژه جوانان به جلسات درس اخلاق او می‌شتافتند، از شاگردان مبرز مکتب فقهی، اصولی، فلسفی، اخلاقی و عرفانی امام خمینی(ره) بود و هر وقت به نام ایشان می‌رسید می‌‌گفت «استاد روحانی ما» که می‌خواست به نفس قدسی و وجود روحانی بنیانگذار انقلاب اشاره کند. وجود پربرکت و مجالس پرفیض او جاذبه‌ای قوی برای جذب و تربیت اسلامی جوانان داشت.

 

از جمله آثار منتشر شده از ایشان، می‌توان به «تفسیر نور مبین»، «شرح خطبه فدک»، «ادب الهی»؛ مجموعه پنج جلدی، «دفتر دل»، «ادب نبوی»؛ مجموعه چهار جلدی، «سلوک عاشورایی»؛ مجموعه 10 جلدی، «اخلاق ربانی» و... اشاره کرد.
حجت‌الاسلام و المسلمین علی تهرانی، فرزند آیت‌الله حاج‌آقا مجتبی تهرانی در گفت‌وگویی که حدود یک ماه و نیم پس از ارتحال ایشان با خبرگزاری تسنیم داشت، درباره خصوصیات آن عالم عامل ربانی می‌گوید: یکی از مشخصه‌های اصلی که ایشان داشتند به نظر من بحث مسئولیتی بود که نسبت به هدایت و راهنمایی جوانان احساس می‌کردند. زمانی که وارد مسیر طلبگی شدند، راه و مسیر زندگی‌شان برایشان شناخته شده بود و تمامی تلاش ایشان در حدود 60 سال، تربیت نسل جوان بود. ایشان حرکت برای به دست آوردن این هدف خود را از قبل انقلاب شروع کردند... ایشان نظرشان این بود که جامعه‌ای درست ساخته می‌شود که جوانان آن درست تربیت شوند.
وی همچنین با نقل خاطره‌ای به دقت و حساسیت حاج‌آقا مجتبی تهرانی نسبت به درس و بحث و تربیت طلاب می‌پردازد و می‌گوید: حدود بیست و یک سال پیش ایشان به همراه دامادشان و مرحوم آقای سید عبدالمجید ایروانی در زمستان عازم مشهد می‌شوند و بلیط برگشت‌شان شب شنبه‌ای بوده است که فردایش ساعت 6:30  باید برای درس فقه و اصول در مدرسه حاضر می‌شدند. زمانی که به فرودگاه آمده بودند به دلیل برف پرواز کنسل می‌شود و آقای ایروانی پیگیری می‌کنند و ماشینی در اختیار ایشان قرار می‌گیرد که به تهران بیایند و ساعت 6 صبح به تهران می‌رسند و بعد از نماز و مطالعه از منزل خارج شدند و به مدرسه مروی رفتند. درس اولشان خارج اصول بوده است و وقتی تمام شد و بین دو درس در اتاق مدیریت مطالعه می‌کردند تا درس فقه را تدریس کنند، یکی از طلاب با حالت گله‌مندی نزد ایشان آمدند و گفتند حاج آقا من از تجریش به اینجا می‌آیم و نمی‌رسم و حاج آقا نگاه معنا داری به ایشان می‌کند و می‌گوید من از مشهد ساعت 9 شب راه افتادم و پلک رو هم نگذاشتم و الان به اینجا آمدم و طلبه دیگر چیزی نگفت! ایشان روی درس خیلی اهمیت داشتند و مایل هم نبودند درس به هیچ وجه تعطیل شود.
حجت‌الاسلام والمسلمین علی تهرانی درباره اخلاق ایشان در خانواده نیز بیان می‌دارد: یادم هست که خیلی احترام مادرم را نگه می‌داشتند و رفتارشان هم خیلی متعارف و معمول بود. اینطور نبود که ایشان بروند داخل اتاقشان درِ اتاق را ببندند و با هیچ کس ارتباط نداشته باشند. البته اوقاتی که پدرم مشغول مطالعه بودند خودمان مزاحمشان نمی‌شدیم، اما در اوقات دیگر رفتار بسیار خوب و مهربانی با ما می‌کردند. در این یکی دو سال اخیر من هر روز پیش ایشان بودم و یک ساعتی با ایشان می‌نشستیم و میوه‌ای می‌خوردیم و گپ و گفتی داشتیم. ایشان خیلی راحت برخورد می‌کردند.
وی خاطرنشان می‌کند: از مادرم شنیدم که این 47 الی 48 روزی که حاج آقا مریض بودند و مادرم بار اصلی‌پرستاری بر دوششان بود با حالتی که تشکر را می‌رسانید به مادرم می‌گفتند: تحملت خیلی زیاد است. فشاری را  که روی مادرم بود را کاملا حس می‌کردند و با وجود وضعیت جسمانی بسیار ضعیفی که در این اواخر داشتند سپاس و قدردانی از همسرشان را از یاد نبرده بودند. در ذهنم هست که همیشه راجع به مادرم به من سفارش می‌کردند و می‌گفتند ایشان ساداتند و احترامشان واجب است. مادر خود حاج آقا که مریض بودند حاج آقا در بیمارستان با افتخار بسیار دست مادرشان را بوسیده بودند و البته چند ماه بعد هم مادرشان به رحمت خدا رفتند.
حجت‌الاسلام والمسلمین علی تهرانی درباره احوال قبل از ارتحال آیت‌الله حاج‌آقا مجتبی تهرانی هم می‎‌گوید: ایشان خیلی درد می‌کشیدند و خیلی ذکر «یا حسین» و «یا الله» را می‌گفتند. در مورد آخرین شب حیاتشان هم عرض شود که من ساعت 8:30 آن روز به همراه همشیره‌ام به بیمارستان رفتیم و تا 11 آنجا بودیم. به نظرم می‌رسید که حال ایشان خوب است، برای همین برگشتم تا فردا به دیدار ایشان بیایم، اما مادر و همشیره‌ام که در بیمارستان بودند تعریف می‌کردند، ساعت 1:30 شب حالشان بد می‌شود و‌پرستار‌ها آمده بودند که ایشان را به CCU ببرند، که در همان راه ایشان فوت می‌کنند. از همشیره‌ام شنیدم که ایشان در آن زمان به امام رضا‌(ع) سلام دادند و توجهی به اطراف نداشتند. نزدیک ساعت 2 برادرم به من زنگ زد و به بیمارستان رفتیم و وسایل ایشان را جمع کردیم و برای تشییع آماده شدیم.