kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۶۸۱۶
تاریخ انتشار : ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۹:۴۶
یک ستاره از آن هزار 

راز اشــلو

 
 
 
ابوالقاسم محمدزاده
مرتضی 22 تير سال 1337 در روستاي جليان فسا به دنیا آمده بود آن هم در يک خانواده مستضعف و مذهبي. همزمان با تحصيل به کارهاي مختلفي چون دامپروري و کشاورزي مشغول شد تا علاوه‌بر تأمين هزينه تحصيل به امرار معاش خانواده کمک نمايد. سال 1356 دیپلم تجربی گرفت و تحصيلات خود را در سال 1356 به پایان رساند و به سربازی رفت که برحسب دستور امام خمينـي(ره) مبني بر ترک پادگان‏ها از خدمت سربازي در رژيم ستمشاهي امتناع ورزيد. اما پس از پيـروزي انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پيوست.
در عملیات والفجر ۲، پادگان عظیم حاج عمران و... توسط رزمندگان دلیر اسلام به تصرف درآمده بود. گردان فجر از سه طرف در تپه بردزرد در محاصره‌ شدید نیرو‌های بعثی بود و تنها یک راه عقب‌نشینی وجود داشت، اما این گردان به مدت چهار روز با ده‌ها شهید و زخمی و اسیر با دشمن زبون در جنگ بود و هراسی به خود راه نمی‌داد. ساعتی از روز پنجم گذشته، صدای بی‌سیم فرماندهان منطقه عملیاتی از جمله امیر شهید صیاد شیرازی، سرلشکر محسن رضائی و جمع دیگر از فرماندهان عملیاتی شنیده شد که: «برادر جاویدی، گردان شما در محاصره‌ شدید دشمن می‌باشد. عقب‌نشینی کنید.» 
این شهید بزرگوار پاسخ به آنان داد که: «نمی‌گذارم اُحُد دیگر تکرار شود».
او در مناطق عملیاتی مختلف از جمله: عملیات ثامن‌الائمه (شکست حصر آبادان) - طریق‌القدس (آزادی بستان) فتح‌المبین، بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر، کرخه نور و کردستان و همه جای جبهه‌های نبرد فداکاری‌های زیادی نمود.
مرتضی بین عراقی‌ها به «اشلو» معروف شده بود! از بس که خودش را به سنگرهایشان می‌رسانده و به عربی با آنها صحبت می‌کرده و می‌گفته است: «اشلونک؟» یعنی حالت چطوره؟! بعد که می‌رفته، می‌فهمیده‌اند از نیروهای ایرانی بوده و خودش را عراقی جا زده که از آنها اطلاعات منطقه را بگیرد
شهید صیاد شیرازی می‌گوید در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می‌رسیم، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده‌ای را در آغوش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید، و آن کسی نبود جز مرتضی جاویدی. 
صیادشیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را می‌گیرد تا می‌رسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. از فاصله‌ 50 متری مزار، از ماشین پیاده می‌شود. لباسش را مرتب می‌کند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار می‌رود و آنجا دست راست را به گوشه‌ کلاه نظامی می‌چسباند و فاتحه می‌خواند و هرچه بچه‌های سپاه فسا که از حضورش خبردار شده بودند از او می‌خواهند ناهار را آنجا بماند، می‌گوید من در ماموریتم و فقط به احترام مردی که امام به پیشانی‌اش بوسه زد، به اینجا آمده‌ام و باید بروم.
آری ستاره‌ای در شلمچه و کربلای 5 متولد شد که امام بر پیشانی‌اش بوسه زد، ستاره‌ای که حتی برای دشمن هم راز بود و حالا از آسمان و عرش الهی نظاره‌گر ماست تا ببیند بعد او چه می‌کنیم، راهش را می‌شناسیم و عکسش را به دیوار می‌زنیم تا رهرو‌اش باشیم، یا عکسش را به دیوار می‌زنیم و برعکسش عمل می‌کنیم تا حادثه احدهای انقلاب تکرار گردد؟ 
چه زیبا به یادگار برای ما نوشت؛ 
...« نمی‌دانم چه کرده‌ام که شهید نمی‌شوم. شاید قلبم سیاه است. خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را‌، وقتی با هم صحبت می‌کردیم‌، می‌گفتیم اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم‌، چه کار کنیم؟ واقعا نمی‌شود زندگی کرد و به صورت خانوادهای شهدا نگاه کرد... و اینجاست که ما و جاماندگان از قافله نور باید بگوییم خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند»...
موضوع: شهید مرتضی جاویدی
مأخذ: دفاع پرس