kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۳۸۶۰
تاریخ انتشار : ۲۸ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۵۴

چرا غرب در حوزه تمدنی سقوط کرد؟(یادداشت روز)

 
 
دیروز تصاویر تکان‌دهنده‌ای از برخی مدارس آمریکا منتشر شد که نشان می‌داد، اداره‌کنندگان این مدارس، به دانش‌آموزان دبستانی- بله درست شنیدید- دانش‌آموزان دبستانیِ 7 یا 8 ساله جلیقه ضدگلوله پوشانده و نحوه پناه گرفتن در شرایط تیراندازی را آموزش می‌دهند. بسیاری از آنها کوله‌پشتی‌هایشان هم ضدگلوله است تا اگر در راه مدرسه مورد تیراندازی قرار گرفتند، کشته نشوند. وقوع تیراندازی و کشتار در آمریکا آن‌قدر زیاد است که، برخی رسانه‌ها، بخش ثابتی تحت عنوان «تیراندازی‌های هفته» دارند و در این بخش میزان جنایات هفتگی را ثبت می‌کنند. داستان این تیراندازی‌ها هم تکراری است: «نوجوانی سفیدپوست مثلا 17 ساله اسلحه اتومات به دست می‌گیرد، دوربینی روی کلاهش تعبیه کرده و مردم را مثل آب خوردن می‌کشد و این جنایت را همزمان به صورت «برخط» در فضای مجازی پخش می‌کند. در این بین به کسی هم که زخمی شده، تیر خلاص می‌زند.» اغلب موارد هم این جوان یا نوجوان، نژادپرستی است که برای پاک‌سازی و نجات «نژاد برتر سفید» دست به کشتار می‌زند! سؤال این است: آمریکا یا دقیق‌تر بپرسیم، «غرب» چرا در حوزه تمدنی به این نقطه سقوط کرد؟ بخوانید:
گاهی برای یافتن «پاسخ یا پاسخ‌های ریشه‌ای» برخی سؤال‌های کلیدی، باید به دل تاریخ زد. کمترین کار برای یافتن پاسخ این سؤال این است که به زندگی فردی و خانوادگی این نوجوانان قاتل ورود کرد و پاسخ‌های چندخطی روانشناسی و ذهنی برای آن یافت که روانشناسان غربی غالبا چنین می‌کنند و به پاسخ‌هایی نیز می‌رسند. قطعا محیط، شرایط و خانواده‌ای که این نوجوان در آن رشد پیدا کرده در وقوع این جنایات نقش دارند اما پاسخ‌های ریشه‌ای سؤال ما، در دلِ این 17 سال نیست! بخش مهمی از پاسخ‌ها در 600 سال گذشته است. در اواخر قرن پانزده و اوایل قرن شانزده است. 
فیلسوف سیاسی و نمایشنامه‌نویسی به نام «نیکولو ماکیاولی» در ایتالیا، تعریف جدیدی از «انسان» ارائه می‌کند. در این تعریف انسان موجودی شریر، خبیث و فزون‌طلب است. این انسان فاقد «اختیار» است و رفتار او را می‌شود پیش‌بینی کرد. مباحث مربوط به انسان در این تعریف، مثل مباحث مربوط به علوم طبیعی و تجربی است. می‌توان به راحتی رفتار او را پیش‌بینی و با استفاده از «قانون» و «زور» تحت کنترلش گرفت. این تعریف بعدها با تغییراتی در شکل و محتوا از سوی ‌اندیشمندان دیگر غرب مثل «توماس ‌هابز» و «جان لاک» و «آدام اسمیت» مورد استقبال قرار گرفت و شد، مبنای مطالعات و پژوهش‌های ‌اندیشمندان امروز غرب در حوزه‌های مهم «علوم انسانی» و «اقتصاد سیاسی» و... که امروز به آن به اصطلاح «اومانیسم» می‌گویند. به زبان ساده، در این تعریف، با انسانی تک‌بعدی و تک‌ساحتی مواجهیم که در آن، حس و عاطفه و انسانیت جایی ندارد و صرفا بُعد مادی آن مورد توجه است. به عبارت دیگر در این تعریف آن بُعد اصلی انسان نادیده گرفته شده و تعریف ناقص است. در مبحث مهم «پژوهش» و «روش تحقیق» هم می‌خوانیم، اگر تعریف و مقدمه در یک پژوهش ناقص باشد، نتیجه پژوهش هم ناقص و بعضا فاجعه خواهد بود. افرادی مثل ماکیاول و‌ هابز و جان لاک و آدام اسمیت به عنوان ‌اندیشمندانی که، مبنای تمدنی امروز غرب به دست آنها بنا شده، مقدمه و تعریف از «انسان» را «ناقص» چیدند و طبیعی است، نتیجه پژوهش‌های بعدی که بر همین مبنا ادامه یابد، ناقص از آب در آید. این پژوهش‌ها اگر هزاران سال دیگر هم ادامه یافته و تکمیل گردد، چون تعریف و مبنا «ناقص» است، به نتیجه مطلوب نخواهد رسید و یقین بدانید با این روند، صدها سال بعد هم نوجوانی پیدا خواهد شد که، انسان‌ها را به دو قسمت تقسیم و بخشی از آنها را به گلوله ببندد. آن تفکر و تمدنی که جامعه‌ای مثل آمریکا را به این نقطه رسانده که، کودکان دبستانی‌اش مجبور شوند با جلیقه‌های ضدگلوله به مدرسه بروند، تعریف ناقص و غلطی از انسان ارائه کرده که امروز به این نتیجه رسیده‌اند. تعریفی که هیچ اعتقادی به انسانیت و معنویت و عاطفه در آن 
دیده نمی‌شود.
نکته مهم بعدی که می‌تواند بخش دیگری از پاسخ ما باشد این است که، غرب اصولا در حوزه تمدنی، صعودی نداشته که امروز با برشمردن معضلات تکان‌دهنده اجتماعی، سیاسی و اقتصادی‌اش نتیجه بگیریم، سقوط کرده است. به این مورد تاریخی دقت کنید:
ریشه‌های اولیه پیدایش مفاهیم ارزشمندی مثل «انسانِ متمدن»، «جمهور»، «حق رای و انتخاب» و «حقوق بشر» بازمی‌گردد به همان قرن 18 و کشورهای اروپایی که امروزه به آن «غرب» می‌گوییم. پیدایش این مفاهیم هم درست همزمان بوده با اوج استعمار کشورهای آفریقایی و آسیایی و قتل و کشتار وحشیانه همین بشر توسط همین غرب. همان‌طور که می‌بینید، این‌جا یک «تناقض بزرگ» دیده می‌شود. انسان متمدنی که قائل به حقوق بشر است، طبیعتا نباید دست به استعمار و کشت و کشتار بشر بزند. مگر اینکه تعریفش از بشر، غلط باشد! در این تعریف، انسانِ متمدنِ دارایِ حقوق، انسان اروپایی و غربی است، و بقیه اصلا انسان نیستند! دقیقا همین تفکر نژادپرستانه‌، عامل بسیاری از جنایاتی است که امروزه در غرب رخ می‌دهد. هم آن جنایتکاری که سال 97 وارد مسجدی در نیوزیلند شد و نمازگزاران را به رگبار بست و هم آن جنایتکاری که امسال در محله سیاه‌پوستان شهرِ بوفالوی نیویورک به مردم تیر خلاص می‌زد و رد می‌شد، تعریف‌شان از انسان، همان تعریفی است که امثال ماکیاول و‌ هابز و... داشتند.
این منطق را می‌شود به سایر حوزه‌ها نیز تسری داد و تبعاتش را برشمرد. مثلا در حوزه اقتصاد، وقتی محور اصلی می‌شود، «سود»- نه انسان و انسانیت- و رقابت خلاصه می‌شود در «کسب سود بیشتر به هر قیمت»- نه آنچه قرآن کریم به آن می‌گوید فاستبقوالخیرات- نتیجه «تولید انبوه ثروت» می‌شود اما در توزیع این ثروت اِشکال ایجاد می‌شود و از دل این اِشکال معضلاتی به بزرگی «شکاف طبقاتی» بیرون می‌آید. نتیجه این می‌شود که ثروت در کشوری مثل آمریکا به نسبت یک به 99 تقسیم شود. 99 درصد ثروت در دستان یک درصد و یک درصد ثروت هم در دستان 99 درصد! 
خدا رحمت کند علامه محمدتقی جعفری، فیلسوف و مفسر بزرگ قرآن و نهج‌البلاغه را. در ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، فصل حکمت اصول سیاسی اسلام، جلد یازدهم وقتی به یکی از اشتباهات بزرگ و مهلکِ علمی ِ‌اندیشمندان غربی می‌پردازد، سؤال مهمی می‌پرسد. اینکه چطور این ‌اندیشمندان در تحقیقات مفصل و زیادی که در حوزه علوم انسانی کرده و زحمات طاقت‌فرسایی که متحمل شده‌اند، هیچ اشاره‌ای به «انسانی به نام پیامبر» که برای هدایت همین بشر آمده نمی‌کنند؟! و سقوطی که امروز بشر کرده، نتیجه مستقیم همین اشتباه است. همین‌طور «مری ایبرشتات» نویسنده مشهور آمریکایی در کتاب «غرب چگونه خدا را واقعا از دست داد؟» وقتی مسیر سکولار شدن غرب یا فاصله گرفتن آنها از دین را به عنوان یک 
«اشتباه بزرگ» بررسی می‌کند، از معضلات عجیب و غریبی در این جوامع و در حوزه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی نام می‌برد که حاصل همین اشتباه بزرگ است. و بدین‌ترتیب به همین نتیجه‌ای می‌رسد که در این مقاله رسیدیم: «بشر امروز برای نجات، راهی جز توجه به آن بُعد اخلاقی و انسانی خود و پیروی از راهبران الهی و پیامبران ندارد.» والسلام.
 
جعفر بلوری