kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۷۰۵۸
تاریخ انتشار : ۰۶ دی ۱۳۹۹ - ۲۱:۳۲

نمی از دریای درایت او(یادداشت روز)



سعدالله زارعی

«از طرفی [شهید سلیمانی] دارای درایت و تیزهوشی بود. [او] این مسئله بروز یک جریان به ظاهر مذهبی متمایل به یکی از فرقه‌ها و علیه مقاومت را از مدت‌ها قبل پیش‌بینی کرد. آمد به من گفت آن چیزی که من در وضع دنیای اسلام دارم می‌بینم - اسم آورد از بعضی کشورها - یک جریانی دارد به وجود می‌آید. بعد از مدتی داعش به وجود آمد. آدم با‌درایتی بود آدم باهوشی بود در اداره اموری که با کشورها ارتباط داشت و او در آنها دخیل بود، با کمال عقل و درایت رفتار می‌کرد. این را بنده کاملاً حس می‌کردم.» این فرازی از سخنان حضرت امام خامنه‌ای -‌دامت برکاته- است که در روز 26 آذر ماه گذشته، در دیدار با ستاد برگزاری مراسم سالگرد شهادت جانسوز سردار سلیمانی بیان گردید و نشان‌دهنده یک خصوصیت بسیار مهم در این شهید گرانقدر می‌باشد. در این خصوص گفتنی‌هایی وجود دارد:
1- «ولایت‌مداری» واژه‌ای شناخته‌شده در بین نیروهای حزب‌اللهی و ولایی است و بیانگر یک خصوصیت برجسته در فرد می‌باشد و بار معنایی آن هم گسترده است و بدون تردید یک ملاک مهم در ارزیابی شخصیت فرد و یا یک گروه می‌باشد. اما ولایت‌مداری با همه اهمیتش یک صفت شخصی است و سبب هدایت وی در دنیا و سعادت او در آخرت می‌گردد. کما اینکه فقدان این خصوصیت در فرد، سبب گمراهی او در دنیا و خسران او در آخرت می‌شود. البته ولایت‌مداری اثر اجتماعی هم دارد، که وحدت جامعه حول محور ولایت می‌باشد.
با این توضیح «بسیاری» از افراد جامعه ولایت‌مدار بوده و عدد آنها در جامعه ما به ده‌ها میلیون نفر می‌رسد؛ اما این برای یک جامعه دین‌محور کافی نیست و خود ولایت نیاز به مقومی قوی‌تر دارد که می‌توان از آن به «ولایت‌افزایی» یاد کرد. ولایت‌افزایی به این معناست که فرد ولایت‌مدار به گونه‌ای عمل می‌کند که مسیر را برای حرکت و موفقیت بیشتر ولایت‌ هموار می‌نماید. بر این اساس در زمان پیامبر و نیز در زمان امیرالمؤمنین علیهما‌السلام، کفار، مشرکین، منافقین و مفسدین روی چند نفر حساسیت داشتند و معتقد بودند برای حذف سیاسی پیامبر و علی -‌صلوات‌الله علیهما‌- این چند نفر باید حذف شوند و خود پیامبر و امیر‌مؤمنان نسبت به از دست دادن این چند نفر نگران می‌شدند و وقتی به شهادت می‌رسیدند به شدت متأثر و‌ اندوهگین می‌شدند که دو نمونه آن در زمان پیامبر(ص)، شهادت حضرت حمزه ابن عبدالمطلب و شهادت حضرت جعفر ابن ابی‌طالب علیهماالسلام و در زمان امیرالمؤمنین شهادت عمار یاسر و شهادت مالک اشتر علیهماالسلام بود. کار جعفر، حمزه، مالک و عمار چه بود؟ کار آنان ولایت‌افزایی بود یعنی در درون خود یک هنرهایی داشتند که در تنگناها و بزنگاه‌ها به فریاد می‌رسیدند و باری از دوش پیامبر یا امیرالمؤمنین -‌علیهما‌السلام- برمی‌داشتند و یا در حرکت حکومت اسلامی به جلو، کمک ویژه‌ای می‌کردند که از دیگران برنمی‌آمد، یا به هر حال انجام نمی‌دادند.
2- سردار سلیمانی در طول دوره پس از انقلاب اسلامی و به ویژه در دوره 23 ساله فرماندهی نیروی قدس، این‌گونه بود. در دهه اخیر که بسیاری در راه ولایت سنگ می‌انداختند و بعضی برای آنکه در جزر و مدهای سیاسی به چیزی متهم نشده و سرشان به سلامت باشد، سکوت می‌کردند و در این میان هنر بعضی هم صرفاً برای آنکه «دین خود» را از معرکه سالم بیرون ببرند در جبهه ولایت بودند، سردار سلیمانی برای ولایت کار حمزه و جعفر برای پیامبر و کار عمار و مالک برای امیرالمؤمنین می‌کرد. او به دل خطر می‌زد و همه ظرفیت خود را به کار می‌گرفت تا گره از کار ولایت باز کند و راهی فراروی حرکت انقلاب اسلامی باز نماید. حدود چهار پنج سال پیش وقتی در جلسه‌ای به او گفته شد: «امروز شما و نیروی قدس به یک حجت برای درستی راه انقلاب و ولایت تبدیل شده‌اید و اگر موفقیت‌های شما و نیروی قدس نبود، نظام نمی‌توانست به آسانی از زیر بار اتهام ناروای ناکارآمدی خلاص شود و لذا درست است که شما در جبهه خارج از کشور فعالیت می‌کنی، اما اثر کار شما در داخل هم، هموار شدن مسیر انقلاب و رهبری است» او سرش را پایین ‌انداخت، چون نمی‌خواست از خود و اثر کارش چیزی بگویند.
یک بار سردار سلیمانی، محور جلسه‌ای مهم با یکی از مقامات ارشد کشور بود که خبر آن هم نه با جزئیات بلکه در یک شکل رسمی در بیرون منتشر شد. در آن جلسه وی نزدیک به یک ساعت اشکالات کار آن دستگاه را بیان کرده و در نهایت گفته بود مواضع شما نباید از مواضع رهبری جدا باشد و او قول داده بود که از آن پس مراقبت می‌کند. بعد از اتمام آن جلسه یکی از مسئولان دفتر آن مقام کشوری، گزارش جلسه را به گونه‌ای دیگر منعکس کرد که گویا سردار سلیمانی و آن جمع برای دلجویی نزد آن مقام آمده و با سخنان آن مقام به اشتباه خود پی‌برده و قانع شده‌اند! یعنی در این گزارش رسمی حقیقت کاملاً قلب شده بود. وقتی شهید که محور آن جلسه بود و جلسه را او هماهنگ کرده بود و افراد هم به تشخیص او در جلسه حضور پیدا کرده بودند، گزارش دفتر مربوطه را شنید، اصلاً ناراحت نشد و گفت خیلی خوب اگر این فرد در مواضع خود از سایش با مواضع رهبری دست بردارد، آنچه در مورد جلسه بیان شده، اهمیت ندارد و اصلاح مواضع، اصل موضوع است که البته تا حد زیادی همین‌گونه هم شد. این یکی از جاهایی است که می‌توان از آن با عنوان «ولایت‌افزایی» یاد کرد.
3- در دهه اخیر در صحنه منطقه، تحولات زیادی پیش آمد، موضوعات زیادی مطرح گردید و عناصر مختلفی در این صحنه مؤثر بودند. در این میان اجرای منویات بسیار تعیین‌کننده رهبر معظم انقلاب اسلامی در مسایل پرتلاطم و دگرگونی‌های منطقه، نیاز به «راهبری» داشت.
یکی از این صحنه‌های حساس عراق بود. در عراق یک رژیم مستبد که سابقه 15 سال -1354 تا 1369- درگیری و حدود 30 سال خصومت با ایران و تشیع داشت، ساقط شده بود و احزاب و گروه‌ها و دسته‌های عراقی که تا پیش از این در خفقان، زندان، تبعید و تحت تعقیب بودند، آزاد شده بودند و هر کدام براساس تعصبات سیاسی، قومی و خانوادگی، رویه‌های جداگانه‌ای را در پیش گرفته بودند و آن‌قدر علیه هم کار می‌کردند که در همان روزهای اول سقوط رژیم صدام حسین، سید عبدالمجید خویی فرزند مرجع نامدار شیعه را در نجف کشتند و بدن قطعه‌قطعه شده او را در چهار سمت نجف آویزان کردند! معلوم است که چنین فضایی چقدر رعب ایجاد نموده و مرجعیت نجف را به شدت بیمناک کرده و از ورود به صحنه پرهیز می‌دهد. و این در حالی است که در چنین اوضاعی، همه چشم‌ها به مرجعیت است تا کاری بکند و جلوی بلبشو را بگیرد. مرجعیت با این استدلال که این‌هایی که دست به خشونت می‌زنند و بعضی از آنها سرکردگانشان عمامه هم به سر دارند، اصلاً گوششان بدهکار حرف مرجعیت نیست تا با ورود او کنار کشیده و اوضاع به سامان برسد، در ورود به صحنه ملاحظات داشت. از آن طرف بعثی‌ها تحت فرماندهی عزت ابراهیم الدوری و تکفیری‌ها تحت رهبری ابومصعب زرقاوی دست به اقدامات تروریستی می‌زدند و فضا را به شدت تیره و تار می‌کردند و آمریکایی‌ها با استناد به این آشوب‌هایی که دو سوی ماجرا به آن دامن می‌زدند، ایجاد یک حکومت کامل نظامی به فرماندهی «پل بریمر» را مد نظر قرار ‌داده بودند.
در این میان دستور حضرت امام خامنه‌ای -دامت برکاته- این بود که اولاً آمریکایی‌ها نباید در عراق جاگیر شوند، چرا که اشغال نظامی عراق هم علیه مصالح این کشور است و هم با مصالح کشورهای منطقه و از جمله مصلحت جمهوری اسلامی در تضاد است. ثانیاً در عراق باید حکومت منتخب مردم، جایگزین حکومت دیکتاتوری بعثی شود. نقشه راه این دو هدف راهبردی از یک‌سو محوریت آیت‌الله‌العظمی سیستانی در هدایت عراق و از سوی دیگر وحدت گروه‌های مختلف و موثر عراقی حول محور واحد بود.
ما می‌توانیم از خلال آن وضع به شدت آشفته و ناهمگن و نگرانی‌های شدید و به‌حقی که مرجعیت برای ورود به صحنه سیاسی داشت و دستور کار بسیار استراتژیکی که رهبر معظم انقلاب ترسیم کردند، دریابیم که چه کار دشواری بر دوش سردار شهید سلیمانی قرار گرفته است و او چگونه در میدان «ناممکن‌ها»، باید گره‌ها را یکی‌یکی باز و به «ممکن‌ها» تبدیل کند.
یک روی دیگر مسئله این است که در این میدان، دشمن با همه وجود وارد شده است حدود 300 هزار نیروی نظامی و شبه‌نظامی و به قول خودشان تریلیون‌ها دلار و هزاران تُن جنگ‌افزار و برخوردار از انواعی از پشتوانه‌های منطقه‌ای و بین‌المللی و با تکیه به رعبی که پس از ماجرای 11 سپتامبر بر دنیا مستولی شده است و نه تنها یک اجماع در داخل آمریکا و در داخل جبهه آمریکا، بلکه یک اجماع جهانی به نفع اهداف و عملکرد ارتش آمریکا درخصوص عراق شکل گرفته است و در این سوی میدان، سردار سلیمانی در جایگاهی نیست که دولت‌ و نهادهای بالادستی و پایین‌دستی آن و بودجه ارزی و ریالی کشور را در اختیار داشته باشد و لذا برای هر یک دلار و یک ریال باید وارد بحث شود و این همه در حالی ا‌ست که علاوه‌بر آنکه حس و حال دولت وقت هم با حس و حال او تفاوت دارد، وضع خود دولت هم آن‌گونه نیست که بتواند کمک ویژه‌ای به سردار سلیمانی بنماید.
بله در این فضا سردار سلیمانی باید کاری بس بزرگ و دشوار را به سرمنزل مقصود برساند و می‌رساند.
و این ماجرا تنها مربوط به این مقطع -1382 تا 1386- عراق نیست، حکایت مقطع 1393 تا 1396 هم همین است. که او باید عراق را از زیر بار بسیار سنگین توطئه‌ای بین‌المللی و منطقه‌ای -یعنی توطئه گروه‌های تکفیری- بیرون آورد، باز او با همان جبهه پر از نفر و امکانات و اختیارات مواجه است و با همان عده و عُده کمی که سردار در اختیار دارد باید وارد میدان شود و این در حالی است که همزمان در چهار کشور عراق، سوریه، لبنان و یمن همین حکایت وجود دارد و در هر کدام هم چشم‌ها به سردار سلیمانی دوخته شده است.
در همه این صحنه‌ها او با دولت‌ها باید گفت‌وگو می‌کرد، مبادله اطلاعات می‌نمود و به تصحیح خطای آنان همت می‌گماشت و اینها چیزهایی نبود که در یک دیدار و دو دیدار به نتیجه برسند بعضی از این موارد به مذاکره‌ای چند ساله نیازمند بود. در همه این صحنه‌ها او با مردم این کشورها هم کار داشت و باید «قدرت مقاومت» را در آنان پدید می‌آورد. او با احزاب و گروه‌هایی که در بسیاری از موارد با خط و ربط‌های آنان هم مخالف بود‌، کار داشت و باید آنان را کنترل و مدیریت می‌کرد و این همه در حالی بود که در اکثر موارد، او نمی‌توانست از موضع «تحکم» وارد شود. البته گاهی هم از در تحکم وارد می‌شد و جواب هم می‌گرفت ولی در اغلب موارد او باید آنان را «مجاب» می‌کرد. اینجا او با درایت وارد می‌شد و گره‌ها را یکی یکی باز می‌کرد و مسیرها را روی ملت‌های منطقه‌ می‌گشود و دشواری‌های آن را برطرف می‌کرد.
سردار سلیمانی ولایت‌مداری ولایت‌افزا بود. خودش نقل می‌کرد؛ «در یکی از جلساتی که درخصوص مسایل امنیتی سوریه با مقامات ترکیه داشتم، وزیر خارجه وقت ترکیه که در آن روزها به او تئوریسین حزب عدالت و توسعه می‌گفتند، وقتی توضیحات کارشناسی من را درباره سوریه شنید و ذکر جزئیات توجه او را جلب کرده بود، رو به من کرد و به طعنه گفت «تو تاکتیک را خوب می‌فهمی و اشراف خوبی به آن داری ولی از استراتژی بهره چندانی نداری. فرقت با من این است که من استراتژی را می‌دانم و تاکتیک را نمی‌دانم تو تاکتیک می‌دانی و استراتژی نمی‌دانی». من به او گفتم لازم نیست من استراتژی بلد باشم، بالای سر من کسی است که استراتژی را خیلی خوب می‌داند و به من می‌گوید و لذا برای من کافی است که بر تاکتیک‌ها اشراف داشته باشم.» و او البته به معنای واقعی و کامل کلمه یک «استراتژیست در میدان» هم بود؛ یک ابر استراتژیست که بسیاری از محافل نظامی و سیاسی دنیا به آن اعتراف کرده‌اند.