در جستوجوی آب برای وضو
مریم عرفانیان
بعد از عملیات والفجر ۳ مهدی میرزایی از تخریب رفته بود و قاسم موحد مجروح شده بود و من در واحد تخریب مشغول به خدمت بودم. برای شناسایی منطقه، همراه با محمدرضا عازم سومار شدیم. من پشت فرمان بودم و او بغلدستم نشسته بود. وقتی از پل فلزی عبور کردیم رو به من پرسید: «نماز کجا وایستیم؟»
گفتم: «۹۰ کیلومتر تا ایلام داریم و یک ساعت تا وقت نماز مونده.»
بعد از مدتی به صالحآباد رسیدیم. محمدرضا دوباره پرسید: «برای نماز کجا توقف میکنیم؟»
جواب دادم: «تا وقت نماز هنوز خیلی مونده، ایلام برسیم برای اقامه نماز به مسجد میریم.»
حدود ۴۵ دقیقه گذشت و آمدیم جلوتر، اما متوجه شدم که رضا بیقرار شده! بااینکه اهل شوخی بود؛ اما با من رودربایستی داشت و مرتب بیرون را نگاه میکرد و نگاهی به ساعتش میانداخت. وقتی این وضعیت را دیدم گفتم: «هرجا ساعت نشان داد که وقت اذان هست وایستیم تا نماز بخونیم.»
با این حرف خیالش راحت شد. در سینهکشی ایلام که حالت پرتگاه داشت، گفت: «موقع نمازه...»
زیر تکدرختی که آنجا بود ترمز زدم و گفتم: «برای وضو اینجا آب نیست و باید برویم ایلام.»
محمدرضا گفت: «مگه شما خدایی و از همه چیز خبر داری؟ خدا خودش اسباب رو فراهم میکنه.»
من دراز کشیدم و محمدرضا در شیاری که نزدیکی ما بود شروع به راهرفتن کرد. بعد از چهار پنج دقیقه آمد و گفت: «آب پیدا کردم.»
با هم به راه افتادیم. بعد از طی مسافتی بهجایی رسیدیم که یک باریکة آب جریان داشت. محمدرضا حوضچهای درست کرد و وضو گرفتیم. برگشتیم سمتی که ماشین را پارک کرده بودیم. میخواستیم نماز بخوانیم که برای پیشنماز شدن حرفمان شد. درنهایت نماز اول را من پیشنماز ایستادم و نماز دوم را او پیشنماز ایستاد.
خاطرهای از شهید محمدرضا مهدیزاده طوسی
راوی: حاج ماشاءالله آخوندی، دوست شهید